این پروژه سی میلیون دلاری در هشتم اکتبر 2005 کلید خورد و چندی پیش به روی پرده رفت. 88 دقیقه، داستان قتل و اعدام و تهدیدهاست. آل پاچینو (سیمونه در تاجری از شهر ونیز) در نقش جگ گرام استاد دانشگاه ستیل و روانشناس موفق پلیس اف. بی.آی بازی میکند.
او با استناد به مدارک موجود در پرونده قتلهای سریالی و اظهارات شواهد، جان فورستر متهم ردیف اول را محکوم به اعدام میکند. اما فورستر در مصاحبهای تلویزیونی جک را بهشدت سرزنش میکند و او را عامل پلیس میداند که با تشویق و حتی تهدید، خواهر یکی از مقتولین را به شهادت دروغین علیه او واداشته است.
او حتی ادعا میکند که جک در مدارک و شواهد دستکاری کرده است. یک روز قبل از اجرای حکم اعدام، قتل دیگری در شهر روی میدهد که تاحد زیادی شبیه به قتلهایی است که فورستر متهم به ارتکاب آنهاست. این قربانی یکی از بیماران جک است.
وقوع این حادثه پریشانی افکار عمومی را به همراه دارد. فورستر بار دیگر به دایره بازجویی اف. بی. آی احضار میشود و تحقیقات روی پرونده جدید آغاز میشود. اما برای پلیس فرضیه جدیدی را مبنی بر بیگناهی فورستر طرح میکند.
جک بهشدت آشفته است. او معتقد است که پلیس بهجای آنکه با صحه نهادن بر اظهارات فورستر از رد اصلی دور شود بهتر است تحقیقات و توجهاتش را روی قاتل مقلدی معطوف کند که سعی دارد برای به تعویق انداختن زمان اجرای حکم او قتلهایی را از جنس جرایماش انجام دهد تا اف. بی. آی را سردرگم نگه دارد.
ولی قبل از آنکه بتواند در ذهنش هرگونه خط و ربط منطقی میان رویدادهای اخیر بهوجود آورد، تلفن مشکوکی او را بهشدت تکان میدهد؛ فردی ناشناس او را به مرگ تهدید میکند و هشدار میدهد که 88 دقیقه بیشتر از زندگیاش باقی نمانده و باید شمارش معکوس را آغاز کند...
این مهلت تداعیکننده حادثهای بسیار تلخ در گذشته اوست؛ کابوس مرگ خواهر کوچکش که 88 دقیقه تمام توسط قاتلی بیرحم شکنجه شده بود تا بمیرد...
88 دقیقه هم همان قصه آشنای داستانهای کلاسیک کارآگاهی است؛ داستانهایی از جنس جیمز باند و آگاتاکریستی. قتلهای زنجیرهای، تهدیدهای پیدرپی و مظنونین بسیاری که اطراف قهرمان را احاطه کردهاند و هرکدام میتوانند قاتل بالقوه باشند. طبیعی است که چنین پیرنگی میتواند تماشاگر تشنه قصههای تازه را که سالها قبل فیلم سینمایی هفت (دیوید فینچر) را دیده ناامید کند. حضور آل پاچینو تنها عاملی است که بیننده را به تماشای ادامه فیلم ترغیب میکند.
اما واقعیت آن است که فیلم برای مخاطبین خاصی که با سینمای آل پاچینو آشنایی دارند قابل قبول نیست و همه کسانی که به کارهای او اعتماد پیدا کردهاند را مأیوس میسازد.
هیچکس انتظار نداشت هنرپیشه قدری چون او در چنین فیلم ضعیفی حضور یابد و تا این اندازه بد ظاهر شود؛ هنرپیشه با استعدادی که در پنج سال گذشته هالیوود نقشهای تأثیرگذاری را در فیلمهای پرسروصدایی ایفا کرده است. او قابلیتهای حرفهایاش را به اثبات رسانده و این اعتبار را در میان همه طرفدارانش بهدست آورده که میتواند در هر شخصیتی نفس بکشد و آن را زندگی کند.
او در 88 دقیقه ثابت کرده که میتواند حتی شمشیر دولبهای باشد. گرام کاراکتر او شخصیتی گیج و حواسپرت دارد که بسیار پرسروصداست و خودنمایی میکند. او همواره سعی میکند جوّی محرمانه و جاسوسگونه در فیلم ایجاد کند که در بستر آن اپیزودهای فیلمنامه پیاده شود. او بهتنهایی به خدمت گرفته شده تا تدابیر و تمهیدات جدیدی را اتخاذ کند و در واقع همان شاهماهی قرمزی است که به واسطه ترفندهای خودش سقوط کرده است و همین امر او را بیش از پیش آشفته و مبهم میسازد.
صحنههای گیجکننده زیادی در فیلم دیده میشوند و ریتم حوادث نیز بسیار کند است؛ بهطوری که در دقایق پایانی فیلم با مشخص شدن قاتل واقعی آب سردی روی تماشاگر ریخته میشود.
کارگردان سعی کرده تا به مدد المانهای موجود در صحنههای مختلف به نوعی گذشت زمان را به قهرمان داستان یادآوری کند و با شمارش معکوس هیجان مخاطب را بیشتر سازد؛ بهطوری که گرام دقایق باقیمانده را در پروژکتور نصب شده در خیابان میبیند یا در صحنهای دیگر پشت اتومبیلش. با این اوصاف به نظر میرسد که نهتنها قاتل داستان بر همه واقعیات و اسرار پشت پرده واقف است، بلکه از ماهیت اعمال و نیات درونی گرام نیز آگاه است.
با این وجود جک گرام همه کارهایش را با برنامهریزی و سر موقع در همان وقت تنگ انجام میدهد. فیلمنامه سعی میکند تا با خلق کاراکترها و بهکارگیری حقهها و ترفندهای مختلف ذهن بیننده را به شکلی گمراه و او را در تشخیص مجرم واقعی سردرگم کند، اما عملاً مخاطب را دست میاندازد، چون پیبردن به مزخرفات چنین تریلری برای او کار دشواری نخواهد بود.
جک گرام یک استاد دانشگاه فرهیخته و روانشناس موفق اف.بی.آی است که قادر است با مهارت همه سرنخها و یافتههایش را کنار هم بگذارد و با برقرار کردن ارتباط منطقی میان آنها به نتیجه قابل قبولی برسد، اما وقتی او هم با همه شگردها و مهارتهای کاریاش گرفتار توهم میشود، حداقل یک ساعت قبل از پایان فیلم میتوانید داستان را تمام و کمال بفهمید. در داستان فیلمنامه خلأهای بسیاری احساس میشود که روح لطیف تماشاگر خاص را ارضا نمیکند و از نگاه تیزبین او دور نمیماند.
تنها چیزی که ممکن است او را همچنان برای دیدن بقیه فیلم مشتاق نگه دارد، این است که با پایان شمارش معکوس چه اتفاقی روی خواهد داد و دلیل این همه کشمکش و ماجرا چه بوده است.
من آشنایی چندانی با اخبار حوادث و قوانین حاکم بر زندانها ندارم و نمیدانم که قاتلینی که محکوم به اعدامند در آخرین روزهای زندگیشان قبل از اجرای حکم چه شرایطی دارند اما فورستر داستان ما، آزادی غیرمعمولی دارد که در روز آخر عمرش دور از ذهن به نظر میرسد. او در مصاحبه زنده تلویزیونی که زمان زیادی هم بهطول میانجامد حضور مییابد و حتی تلفن جواب میدهد.
فرض داستان ما این است که شخصی مظنون به ارتکاب جرم است و از طرفی محکوم به اعدام؛ آن هم طبق اظهارات و شهادت روانشناسی که او و احوالاتش را طبیعی نخوانده و تصدیق کرده که وی از لحاظ روانی بیمار است. حال به نظر منطقی نمیآید که وقتی عمداً از او چنین اعمال شنیعی سر میزند، رسانهای چنین قلمرو آزادی را در اختیار این جانی خطرناک قرار دهد تا بار دیگر با روحیه خانوادهها و دوستان قربانیان بازی کند.
اگر به فیلم گرافی نویسنده و کارگردان فیلم توجه کنید آشفتگی و پریشانی پایان آن که اساساً استاندارد فیلمهای سینمایی نیست برایتان عجیب نخواهد بود. گری اسکات تامسون فیلم قابل توجهی در کارنامهاش ندارد اما آونت از فیلمسازان کار کشتهای است که اعتماد بیشتر صاحبنظران را به خود جلب کرده است.
او در سال 1991 با «گوجهفرنگیهای سبز سرخ شده» وارد عرصه سینما شد و با همین اولین کارش شهرت معقولی بهدست آورد و در نیمه دوم دهه 1992 با فیلم «از نزدیک و شخصی» به اوج رسید. اما در قرن جدید بنا به دلایلی نامعلوم خود را بیشتر درگیر پروژههای تلویزیونی چون قیام(2001)، محکومیت(2005) و مرد دقیقه شصت(2006) کرد. 88 دقیقه اولین فیلم سینمایی او بعد از یک دهه است. او جایگزین جیمز فولی کارگردان اولیه پروژه شد.
او با ساخت چنین فیلم بیمنطقی ثابت کرده است که نهتنها در کار حرفهایاش پیشرفت چندانی نداشته، بلکه دچار رکود چشمگیری شده است. 88 دقیقه فیلمی است با ساختاری بسیار ضعیف که تنها در میان تماشاگرانی طرفدار دارد که صرفاً حس تخیل آنها را ارضاء میکند. آنها هر فیلمی را که به آنها در فرار از واقعیت کمک کند و در دنیای توهمات و خیالات سیرشان دهد میپسندند.
آنانی که با پیچیدگیهای معمولی در آثار آونت آشنایی دارند در این تب و تابند که در پایان شمارش معکوس چه اتفاقاتی رخ میدهد. از طرفی دانستن چرایی و چگونگی تهدید گرام به مرگ هم برای آنها خالی از لطف نیست. نقشآفرینی آل پاچینو، بهرهگیری از هنرپیشگان خوشچهره و داستانپردازی با روحی که میخواهد بیننده را مدام با ابهامات و تردیدها دست به گریبان نگاه دارد همه و همه از عواملی هستند که دست به دست هم میدهند تا مخاطب انتظار تفکر هوشمندانه یا قابل تأملتری را در پس جلوههای بصری و حاشیهای نداشته باشد.
منبع: ورایتی/جولای 2007